۲۸ مهر ۱۳۸۷

من و تو



انديشه ام را
شب و روز مي آكني از خود
من در تنهايي
جايي برون از اين جهان ، تو را به پيشواز مي آيم
نا زندگي و مرگم را به دست خود گيري.
دلم چون آفتاب پگاه
خيره تو را مي نگرد.
تو بلندي ،هم چون گستره ي آسمان
من پستم،هم چون درياي بي كران
تو را آرامش ابدي است
مرا بي قراري ازلي
با اين همه، جايي در افق دور دست
به يكديگر پيوسته ايم.

*تاگور