۵ آبان ۱۳۸۷

شهرزدگي!


يه خروار كتابه كه بايد بخونم.... يه قفسه فيلمه كه مي خوام ببينم... چند تا دوست كه بايد بهشون سر بزنم....و.....
اما حوصله هيچكدومشو ندارم....
از صبح منتظرم كه شب بشه.... تمام شبم منتظرم كه صبح بشه....
به گمانم دوباره شهرزده شدم!

۲ آبان ۱۳۸۷

جهان را دگر گون كي توان كرد؟


جهان را دگر گون كي توان كرد؟
ياوه مكوش.

جهان، ازل است
به دگر كردنش مكوش، ويران شود
به نگهداريش مكوش، از كف شود.

در جهان،
شماري پيشند؛ شماري پس
شماري سختند؛شماري آسان
چندي فرازينند؛چندي فرودين
چندي توانا؛چندي ناتوان.

فرزانه، گريزان از فزونخواهي ست.

*دائو دِ جينگ

۲۸ مهر ۱۳۸۷

من و تو



انديشه ام را
شب و روز مي آكني از خود
من در تنهايي
جايي برون از اين جهان ، تو را به پيشواز مي آيم
نا زندگي و مرگم را به دست خود گيري.
دلم چون آفتاب پگاه
خيره تو را مي نگرد.
تو بلندي ،هم چون گستره ي آسمان
من پستم،هم چون درياي بي كران
تو را آرامش ابدي است
مرا بي قراري ازلي
با اين همه، جايي در افق دور دست
به يكديگر پيوسته ايم.

*تاگور

از آنجايي كه خودم هم كمي ديوانه ام! (ادامه)

از آنجايي كه خودم هم كمي ديوانه ام! جايز دانستم به تدريج مروري بر برخي اختلالات شايع داشته باشم..... شايد كمكي باشد!

اختلال شخصيت نمايشي

اين افراد رفتار توجه طلبانه بارزي نشان ميدهند و به احساسات خود مبالغه داشته و سعي ميكنند هر چيزي را مهمتر از آنجه واقعا هست جلوه دهند.وقتي كانون توجه نباشند و مورد تعريف و تمجيد قرار نگيرند ،ممكن است حملات كج خلقي و گريه زاري به راه انداخته و ديگران را متهم سازند.رفتار اغواكننده در هر دو جنس شايع است.خيالپردازي جنسي در مورد كساني كه گرفتار آنها هسند فراوان پيش مي آيد، اما در اظهار اين خيالات ثباتي نشان نمي دهند و ممكن است بيشتر اهل عشوه و لاس زدن باشند تا پرخاشگري جنسي.نياز آنها به اطمينان بخشي بي پايان است ،معهذا روابط آنها سطحي است.ممكن است خودبين و خودپسند باشند.نيازهايشان آنها را زود باور و ساده لوح مي سازد.
مكانيسم دفاعي عمده شخصيتهاي نمايشي واپس زدن و تجزيه است.آنان از احساسات واقعي خود بي خبرند و قادر به توضيح انگيزه هاي خود نيستند.تحت استرس ، واقعيت سنجي آن ها به آساني در هم مي شكند.

منبع: روانپزشكي باليني-كاپلان

اختلال شخصيت مرزي
اختلال شخصيت ضد اجتماعي
ادامه دارد...

۲۵ مهر ۱۳۸۷

دريغ




گفتم: بهار
خنده زد و گفت:
اي دريغ،
ديگر بهار رفته نمي آيد.

گفتم: پرنده؟
گفت:
اينجا پرنده نيست.
اينجا گلي كه باز كند لب به خنده نيست.

گفتم:درون چشم تو ديگر...؟
گفت:
ديگر نشان ز بادهء مستي دهنده نيست.
اينجا بجز سكوت، سكوتي گزنده نيست.

*حميد مصدق

۱۵ مهر ۱۳۸۷

چيزهاي "مهم" براي فكر كردن

-اين قاشق و چنگالها روكه شستي ولو نكن اين وسط!!
...
-اين قدر چايي دم نكن... چايي كم و تازه دم كه بهتره....
...
- شنيدي؟!!
-آره..آره...آره... شنيدم...چقدر غر مي زني؟؟!! اصلا چه اهميتي داره كه قاشق و چنگال ها رو كجا بذارم يا چايي رو چطوري دم كنم! من نمي تونم به اين چيزهاي "الكي" فكر كنم...مي فهمي؟؟؟!!!!

پس به چه چيزهايي مي توني فكر كني؟! چه چيزهاي مهم ديگه اي هست كه مي شه بهش فكر كرد؟! ... اينقدر به اين چيزهاي مهم فكر كردي چي شد؟؟!! هان؟؟!!!
تو و امثال تو كه به اين همه چيز "مهم" به قول خودتون ،تو اين دنيا فكر كرديد... به كجا رسيديد!!! از نظر من ديگه هيچي مهمتر از اين نيست كه چايي رو چجور دم كنم يا غذاي ظهر رو چجور بپزم.. چون تنها چيزي كه مي تونم دوسش داشته باشم و ازش لذت ببرم همينه!
چقدر به اين فكر مي كني كه فلاني سر ملتي رو كلاه ميذاره و ككش هم نمي گزه...چقدر به اين فكر مي كني كه فلان جاي دنيا دارن فلان چيز رو هوا مي كنند...چقدر به اين فكر مي كني كه فلاني ها چقدر دروغ مي گند يا چقدر دغل و حقه بازند... يا سرمايه فلان كشور چه طوري شده و اقتصاد فلان جا چطوري...سياست اين گوشه و تاريخ اون گوشه... فلان ديكتاتور و بهمان سياستمدار... كثافتهاي اين ور دنيا و آشغالهاي اون ور دنيا... خب كه چي؟؟؟!!! هي فكر كردي و فكر كردي و به قول خودت تحليل كردي و حرص خوردي و افسرده شدي!!! خب!!؟؟ ... هنوز هم فكر مي كني خيلي چيزهاي "مهم" ديگه اي هست كه ميشه بهشون فكر كرد..... اما براي من ديگه هيچ چيز "مهم"ي نيست.. هيچ چيزي كه بشه بهش فكر كرد يا پرداخت، نيست...همون بهتره كه ملافه ها رو تميز بشوري و لك لباسها رو از بين ببري... لااقل اينطوري يك كاري كردي!!....

۱۱ مهر ۱۳۸۷

کنجکاوی

پرسیدم: چی تو این کاره ؟
گفت: کنجکاوی!

چهل و چهار سالشه و بیست و هفت ساله که غارنوردی می کنه!!! اونم از رو کنجکاوی!
راستی چند وقته که دیگه این حسو ندارم؟ ...یادم نمیاد…. خیلی وقته که حتی حوصله از خونه بیرون اومدن هم ندارم…. خیلی وقته که حال آدمهای جدید و جاهای جدید رو ندارم، اما به زور می خوام به خودم بقبولونم که دارم… چون در غیر این صورت یعنی مرده ام!
آیا واقعا مرده ام؟! نه فکر نکنم ،هنوز غذا می خورم…می خوابم… اینها یعنی هنوز زنده ام، نه؟!